تماشا کردن. (مجموعۀ مترادفات). چشم افکندن. نظر کردن. نگاه کردن. رجوع به چشم افکندن شود. - ازچشم انداختن کسی یا چیزی را، کنایه از بی اعتبار کردن آن کس یا آن چیز را در نظر بینندگان. از چشم افکندن. - چشم انداختن بر چیزی یا در چیزی، نگریستن ونگاه کردن بر چیزی یا در چیزی. (آنندراج). - چشم انداختن به چیزی، کنایه از نگاه کردن و نگریستن به چیزی. (آنندراج) : ندارد توتیای چشم من جز سرمۀ چشمت شود روشن اگر چشمی به چشم من بیندازی. وحید (از آنندراج)
تماشا کردن. (مجموعۀ مترادفات). چشم افکندن. نظر کردن. نگاه کردن. رجوع به چشم افکندن شود. - ازچشم انداختن کسی یا چیزی را، کنایه از بی اعتبار کردن آن کس یا آن چیز را در نظر بینندگان. از چشم افکندن. - چشم انداختن بر چیزی یا در چیزی، نگریستن ونگاه کردن بر چیزی یا در چیزی. (آنندراج). - چشم انداختن به چیزی، کنایه از نگاه کردن و نگریستن به چیزی. (آنندراج) : ندارد توتیای چشم من جز سرمۀ چشمت شود روشن اگر چشمی به چشم من بیندازی. وحید (از آنندراج)
یا رخت انداختن در جایی. کنایه از اقامت کردن. از حرکت بازایستادن و ماندن. توقف کردن در جایی: گفتی از آن حجره که پرداختند رخت عدم در عدم انداختند. نظامی. سپه را یکی بانگ برداشت سخت که دیگر مران خر بینداز رخت. (بوستان)
یا رخت انداختن در جایی. کنایه از اقامت کردن. از حرکت بازایستادن و ماندن. توقف کردن در جایی: گفتی از آن حجره که پرداختند رخت عدم در عدم انداختند. نظامی. سپه را یکی بانگ برداشت سخت که دیگر مران خر بینداز رخت. (بوستان)